پاتوق عاشقای دل شکسته

پاتوقی واسه تمام عاشقای دل شکسته ی دنیا

صدای گریه

صدای گریه می آید
صدای ناله ی دلی آشفته می آید
صدای تپشهای یک قلب عاشق می آید


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گذشته دلگیر

وقتی فکر میکنم به گذشته ها ، آتش میگیرد باز این دل تنها
وقتی فکر میکنم به آن روزها ، باز هم در قلبم مینشیند آن غم بی وفا


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

با قلبم بازی نکن

حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم عذابم میدهی
حالا که فهمیدی تک تک ثانیه های زندگی ام به یادت هستم
حتی یک لحظه نیز از یادت غافل نیستم دیگر مرا یاد نمیکنی!


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشق تنها

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا
من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

محکوم به دلبستن

به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که
دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر
میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ، نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای
رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم، تا به امروز در
قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم …
شاید بتوانم فراموشش کنم…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلتنگی بی پایان


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در انتظار تو


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم برایت تنگ شده


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برگرد

روزهای خوب باهم بودنمان گذشت … روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند..
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است…
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان!
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است…
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم …
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم…
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی …
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند!
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم….
برگرد ! بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم …
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد!
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است…
چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم می زدی ، چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی!
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام…
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود….
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ،صدای گریه هایت تنگ شده است…
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم…
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجود من شعله ور کن تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم ….

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گریه نکن عزیزم

دلت تنگ است  میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ،  دوری برایت سخت است میدانم … اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم …
گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست!
بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن …!
با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که تنهایی!
گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون  گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!
گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!
حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن خیس و خسته شود؟
ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می باشم ،اگر  مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند!
زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند …
عزیزم گریه نکن چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد!
وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !
وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم!
وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز !
گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم … سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ

ای كسانی كه مامور دفن من هستید؛ دستهایم را بیرون از تابوت بگذارید تا همه بفهمند منتظر كسی بودم ولی به او نرسیدم. كفنی سیاه تنم بپوشانید تا همه بدانند سیاه بخت تر از همه من بودم . چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راه كسی بودم ولی به او نرسیدم . و در آخر دو قطعه یخ به شكل صلیب بالای سر من بگذارید تا با اولین طلوع آفتاب به جای او برایم اشك بریزد.. وقتی مردم وقتی مردم روی قبرم ننویسیدکه بودم. وقتی مردم روی قبرم ننویسید: نه شعری نه شاعری ننویسیدکه بودم از چه تباری وقتی مردن آخرین نقطه راهه نمی خواد سنگ روی قبرم بذارید... وقتی هر اومدنی رفتنی داره نمی خواد گل روی قبرم بکارید... خیلی وقتا پیش از این مرده بودم عمری دلمرده به سر برده بودم بدون سنگ بدون نام نشون چوب این زندگی رو خورده بودم. وقتی مردم روی قبرم ننویسیدکه بودم... ننویسیدکه بودم...


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , maargyazendegi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM